چقدر خودآگاهم؟

هر وقت انسان بتواند مثل کسی غیر از خودش به خودش بنگرد و درباره خود بیندیشد به خودآگاهی رسیده است.

از آنجا که نبودن خودآگاهی می تواند رها بودن از احساس گناه و اضطراب های روان رنجور ناشی از آن به حساب آید، بعضی ها می گویند خوش به حال سگ که به دردسر خودآگاهی مبتلا نیست.

اما؛ در واقع خودآگاهی بالاترین و والاترین کیفیتی است که انسان از آن برخوردار است. خودآگاهی باعث می شود که انسان بین خود و دنیایی که در آن به سر می برد تمیز قایل شود، به زمان و گذشت زمان توجه داشته باشد، خودش را به کنار از زمان حال در گذشته و آینده فرض کند، از گذشته بیاموزد و برای آینده نقشه بکشد.

آگاهی به وجود خویشتن ما را، در رابطه خود با دیگران، از دو جهت یاری می کند. یکی اینکه کمک می کند تا بتوانیم خود را آنچنان ببینیم که دیگران ما را می بینند و دیگر اینکه قادر می سازد تا درد و رنج دیگران را احساس کنیم و با آنان همدردی داشته باشیم. آگاهی به وجود خویشتن موجب می شود که بتوانیم در امور مختلف خود را جای دیگران بگذاریم و بیاندیشیم که اگر در اوضاع و شرایط آنان باشیم چه احساسی خواهیم داشت و چگونه رفتار خواهیم کرد. توانایی که از آگاهی به وجود خویشتن به دست می آوریم در واقع ظرفیت ما به دوست داشتن دیگران است، به پایبندی به اخلاق، جستجوی حقیقت، خلق زیبایی، سر سپردگی به آرمان و در صورت لزوم فداکاری و از جان گذشتگی برای هر کدام از این هاست.

به کار گرفتن این توانایی و استفاده از این ظرفیت است که به ما شخصیت می دهد؛ یعنی مشخص بودن و جدا بودن از دیگران و در عین حال با هم بودن و همدرد و هم احساس بودن با دیگران و این همان است که باعث شده خلقت انسان را بالقوه خدای گونه بدانیم و در زمین خلیفه الله بنامیم.

اما شخصیت و توانایی هایی که از آن حاصل می شود آسان و ارزان به دست نمی آید. بهایی که برای آن می پردازیم اضطراب و بحران درونی است. آگاهی به وجود خویشتن ساده و آسان نیست.

چه چیزهایی ما را از رسیدن به احساس وجود برای خویشتن بازمی دارد؟ خواب ها، رویاها، خاطره ها و روابط بسیاری از آدم ها با یکدیگر نشان می دهد که نهوه زندگیشان در گذشته مانع رسیدن آنان به احساس فردیت و تشخیص شخصیت خودشان در میان دیگران بوده است. می توان گفت که بیشتر مردمان در سنین بزرگسالی نیز می کوشند تا به احساس فردیت و شخصیت خود در میان دیگران برسند و این کوشش بر اساس و در راستای تجربیات اولیه ای است که در محیط اجتماعی، در خانواده و در دوران کودکی داشته اند.

آودن درست گفته است که:                           تا نیاز دیگران به ما پیش نیاید، احساس من بودن در ما پیش نمی آید.

یا همانطور که در بالا گفته شد خود همیشه در ارتباط با دیگران به وجود می آید و رشد می کند. اما اگر احساس من بودن فقط و فقط بازتاب اوضاع و احوال جامعه ای باشد که من در آن بار آمده و به سر برده است مسئله مسئولیت فرد از قبال جامعه ناچیز انگاشته می شود. در دنیای ما که همانند بودن بزرگترین مانع خود بودن است و در جامعه ما که جور بودن با الگو و سرمشق از پیش تعیین شده هنجار است و مورد قبول دیگران بودن رستگاری به حساب می آید دو مطلب را باید با هم و در کنار هم در نظر داشته باشیم: یکی اینکه آنچه ما هستیم در ارتباط با دیگران شکل گرفته است و دیگر اینکه ما توان و ظرفیت آن را داریم که خود را بسازیم.

هر موجود جانداری که استعداد های بالقوه و ذاتیش به کار گرفته نشود، موجودی ناقص می ماند؛ درست همانطور که استفاده نکردن از پا انسان را ناتوان از راه رفتن می کند. اما با راه نرفتن شما فقط توانایی پای خود را از دست نمی دهید، جریان خون، فعالیت قلب و توانایی سایر اعضا بدن و کل وجود شما را به ضعف می گذارد. به همین شکل اگر انسان نتواند استعدادهای شخصی و بالقوه خود را به کار بیندازد تاثیرش بر جهانی که در آن به سر می برد محدود می شود و بیمار می گردد و جوهر و اصل و عصاره روان رنجوری در همین ناتوانی است. وقتی شرایط خصمانه و ناموافق بیرونی و تضادهای درونی در گذشته و حال موجب متوقف شدن بروز و شکوفایی استعدادهای درونی و ذاتی انسان می شود ناراحتی و بیمارگونگی روانی پیش می آید. به گفته ویلیام بلیک لذت ازلی و فناناپذیر در توانمند بودن به انجام کار و برآوردن قصد و نیت است. کسی که می خواهد ولی عمل نمی کند به طاعون وجود مبتلا می شود.

تحقیر خود جانشین خود بزرگ بینی

علت اینکه این روزها سرزنش و نکوهش خویشتن رونق فراوانی دارد این است که سرزنش و نکوهش خود سریع ترین و کوتاهترین راه جبران احساس بی ارزش بودن شخصی است. کسانی که در نکوهش خود زیاده روی می کنند معمولا کسانی هستند که در خود ارزشی نمی بینند و با نکوهش از خود در واقع فروتنی را به صورت یک ارزش جایگزین ارزش شخصی که ندارند می کنند. مثل این است که به خود می گویند من آدم مهمی هستم که خود را ناچیز و حقیر می شمارم. آدمی که خود را مرتب و به دفعات نکوهش و محکوم می کند در واقع دارد به خود می گوید که من حنما مورد نظر خداوند هستم که دارد مرا مجازات می کند.

خوشبختانه لازم نیست تاکید کنیم که دوست داشتن خود نه تنها لازم است بلکه پیش شرط دوست داشتن دیگران نیز می باشد. اریک فروم در تحلیل قانع کننده خودخواهی و دوست داشتن خود به خوبی نشان داده است که خودخواهی و توجه زیاده از حد به خود از نفرت به خود سرچشمه میگیرد و گفته است که دوست داشتن خود نه تنها خودخواهی نیست بلکه در واقع ضد و نقطه مقابل آن است. یعنی کسی که خودش خود را حقیر و بی ارزش می داند با بزرگ جلوه دادن خود احساس رفع حقارت می کند و کسی که تخمین درست و نزدیک به واقع از ارزش خود دارد از خودش بدش می آید و خودش را دوست دارد و مستعد دوست داشتن دیگران نیز می باشد.

خودآگاهی درونگرایی نیست

اعتراض و انتقاد دیگر آن است که آیا ما نباید سعی کنیم که زیاده از حد به فکر خود نباشیم؟ آیا توجه زیاد شخص به خودش باعث خجالتی بودن، اضطراب و کمرویی نمی شود؟

بیش از پاسخ به این انتقادات باید بگوییم بسیار تاسف انگیز است که در فرهنگ ما آگاهی به وجود خویشتن با درون نگری بیمارگونه، خجالتی بودن و آشفته حالی همراه و همسنگ به نظر می رسد. هر چه انسان از خود و ماهیت و شخصیت خود آگاهتر باشد خلاق تر و خود به خودی تر و ارتجالی تر خواهد بود.

ادامه دارد…

منبع: کتاب انسان در جستجوی خویشتن، رولو می، ترجمه دکتر سید مهدی ثریا

فهرست