(( رشد کردن تنها هدف وجود در این کره خاکی است. اگر در یک باغ پر از گل زیبا بنشینید، رشد نخواهید کرد. بلکه شما زمانی رشد خواهید کرد که بیمار شوید، درد بکشید، فقدان ها را تجربه کنید و سرتان را در ماسه های ساحلی فرو نکنید، بلکه درد را به عنوان موهبتی به خودتان هدیه دهید که هدف بسیار مشخصی دارد.))
دکتر الیزابت کوبلر راس
حرف هایی که درون سرتان می زنید می تواند بزرگترین مانع بر سر راه حقیقت باشند. ما انسان ها از گفتگوی ذهنی برای فکر کردن و برنامه ریزی کردن استفاده می کنیم، اما یک جنبه منفی نیز وجود دارد. ما با افکارمان آمیخته می شویم به نهوی که به نظرمان واقعی می رسند، حتی وقتی این افکار واقعیت نداشته باشند. ما به جای اینکه مانند دانشمندان نظرهایمان را به دقت آزمایش کنیم، قربانی هزاران تصویری می شویم که در هر ساعت بیداری در هر روز وارد ذهن مان می شوند. افکار تصادفی به صورت ناهشیار تعالی پیدا کرده و از ایده یا نظر شخصی به واقعیت علمی تبدیل می شوند.
ما انواع یکسانی از افکار آزمون نشده را در جریان طلاق باور می کنیم، وقتی می گوییم که: ((من دوست داشتنی نیستم.)) به راحتی ممکن است با یک فکر درباره دوست داشتنی نبودن آمیخته شویم، وقتی روی چیز هایی در گذشته تمرکز می کنیم، مانند موقعی که همسر سابق تان به شما گفته بود ((دیگر دوستت ندارم)). اما افراد و رویداد ها پویا و در حال تغییر هستند. افراد و رویداد ها به مرور زمان عملا تغییر می کنند. یک عکس فوری از یک رویداد نمی تواند کل تصویر یا چیز های یک ثانیه بعد از گرفته شدن آن تصویر را به تصویر بکشد. آیا می توانید دست از این فکر که ((من دوست داشتنی نیستم)) بردارید؟ خیر. افکارما قبل از اینکه بتوانیم آنها را متوقف کنیم در ذهن مان آشکار می شوند. فقط کافی است از کسی که بعد از گوش دادن به یک عبارت تکراری در تبلیغ های تلویزیونی کرم گوش می گیرد. به جای تلاش برای متوقف کردن چیزی که توقف ناپذیر است، می توانیم روی روشی که با این حرف ها تعامل می کنیم، کنترل داشته باشیم.
برای مثال، شما در پاسخ به این فکر که ((من دوست داشتنی نیستم))، می توانید با فاصله گرفتن به روش های از درآمیختگی با آن فکر اجتناب کنید:
- مانند انیشتین آن فکر را آزمایش کنید.
- آن فکر را آنقدر تکرار کنید که قدرتش را از دست بدهد.
- به آن فکر برچسبی همچون حرف بی خود یا زاییده ذهن بدهید تا آن را به عنوان محصول جانبی یک فعالیت ذهنی آشکار کنید.
- واژه ها را به صورت حیوان یا یک رنگ در آورید که نماینده کاری است که ذهن شما در حال انجام دادن آن است.
- افکار یا خاطره هایی که قبل ازاین فکر آمده اند را بررسی کنید.
- با ذهن تان همراستا شوید، برای این کار از ذهن تان برای تلاش زیاد برای درک دنیا تشکر کنید.
تا اینجا، می توانید متوجه شوید که اجتناب از در آمیختن با افکار اقدامی است که شما می توانید انجام دهید تا از واژگانی که در ذهن تان هستند فاصله بگیرید. با این فاصله، می توانید فکرتان را به دور از هر گونه احساسی بررسی کنید و اگر مشخص نشد که می تواند ارزش افزوده ای داشته باشد آن را رها کنید. این حالت مانند جستجوی طلا لا به لای سنگ های رودخانه است. ذهن قادر است به ایده های عالی فکر کند و مسائل بزرگی مانند فرمول پرتاب موشکی که می تواند ما را به ماه ببرد را حل کند. این ذره های طلایی ذهن با گل و لای آمیخته می شوند. شما می توانید طلا ها را نگه دارید و اضافه ها را دور بیاندازید. کافی است وقت گذاشته و افکاری که ذهن تان تولید می کند را به دقت بررسی کنید.
در طول روز، ما همگی در حالت خودکار این طرف و آن طرف می رویم و آنچه در حال رخ دادن است را با آن چه توقع داشتیم رخ دهد، مقایسه می کنیم. تصور می کنیم می دانیم در حال دیدن چه چیزی هستیم، اما تک تک مشاهده هایمان به واسطه عینک ادراک مان رنگ آمیزی شده است.
اگر در ادراکمان گرفتار شویم، ممکن است اطلاعات با ارزشی را از دست بدهیم. راه حقیقت به واسطه چیز هایی که فکر می کنیم می بینیم مسدود می شود. ما دست از به چالش کشیدن خودمان بر می داریم و پیش از پیش درون باتلاق فرض هایمان فرو می رویم.
درد در مقابل رنج
هاروکی موراکامی می گوید: (( درد اجتناب ناپذیر است، اما رنج اختیاری است)). قبل از آنکه این حرف موراکامی را رد کنید به عنوان افرادی که رنج می کشند و در عین حال به سرزنش قربانی می پردازند، اجازه دهید دقیقتر بررسی کنیم و ببینیم که درد و رنج چگونه با هم تفاوت دارند.
درد یک پاسخ عادی به آسیب است و می تواند جسمی یا روانی باشد. وقتی انگشتان می برد یا سرتان محکم به جایی می خورد یا پایتان می شکند، درد را احساس می کنید. همچنین وقتی یکی از عزیزانتان می میرد، فرزندتان خانه را ترک کرده و به دانشگاه در شهری دور می رود یا شاهد یک صحنه تصادف اتومبیل هستید، درد را احساس می کنید، بریده شدن انگشت اصلا به اندازه شکستن پا دردناک نیست. تماشای فرزندتان که برای رفتن به دانشگاهی در یک شهر دور شما را ترک می کند، هرگز به اندازه از دست دادن فرزندتان به خاطر سرطان دردناک نیست. بدون توجه به آنکه علت یا شدت مورد چه باشد، درد در لحظه اکنون زنده است و از آنجایی که درد است، خب، درد می کند.
رنج به معنی عدم پذیرفتن درد است؛ چه این درد، درد فقدان باشد و چه یک تغییر ناخواسته دیگر. رنج اصرار می ورزد که چیز ها باید متفاوت از آنچه هستند باشند. رنچ از پذیرفتن لحظه اکنون اجتناب می کند، چرا که بیش از حد مشغول تجربه دوباره گذشته یا ترسیدن از آینده است.
تفاوت درد و رنج مانند تفاوت بین ترس و اضطراب است. ترس یک پاسخ طبیعی به یک خطر واقعی و فعلی است؛ اضطراب پاسخی به یک تهدید احتمالی آینده است. ترس در اتوبان با سرعت می رود و ناگهان با یک یخ روی جاده برخورد می کند که باعث می شود اتومبیل شما در ترافیکی که در حال جریان است بچرخد. اضطراب به معنی این است که سوار اتومبیل تان شوید و قبل از آنکه آن را روشن کنید، نگران این باشید که با اتومبیل های دیگر برخورد کنید. ترس یک پاسخ به رویداد واقعی است. رنج پروراندن این باور است که این رویداد از همان ابتدا اصلا نباید اتفاق می افتاد.
آیا تا بحال متوجه شده اید که به این فکر کرده باشید همسرتان باید در خانه شما باشد، جایی که به آن تعلق دارد؟ آیار فکر کرده اید که همسرتان نباید خیانت می کرد یا نباید شما را تنها رها می کرد؟ او قوانین بازی را می دانست و نباید آنها را نقض می کرد. اگر همسر سابق تان کاری که انتظار می رفت را انجام می داد و به سوگند ازدواجش وفادار می ماند: در خوشی و ناخوشی، شرایط اینگونه که هست نمی بود. شما می توانید وقتتان را برای خیال پردازی درباره اینکه چه چیزی باید اتفاق می افتاد و چه چیزی نباید اتفاق می افتاد صرف کنید.
اما این کار یک حقیقت بسیار مهم را نادیده می گیرد: آن اتفاق قبلا افتاده است.
منبع: کتاب تصمیمی به نام طلاق، دکتر الین فاستر و جوزف فاستر.
1 دیدگاه. ارسال دیدگاه جدید
بسیار عالی بود👌🏻
ادماازدرده که به درک میرسن😔
رنج از پذیرفتن لحظه اکنون اجتناب می کنه وکاملادرسته که درد در لحظه اکنون زنده است و از آنجایی که درده، خب، درد می کنه👌🏻