وقتی دست از محکم چسبیدن بردارید و اجازه دهید چیزها همانگونه که هستند باشند، حتی از تولد و مرگ. شما هر چیزی را تغییر خواهی داد.
_ بودی دارما
در بافت یک رابطه صمیمی، دلبستگی یک پیوند عاطفی ماندگار است که بین دو نفر ایجاد می شود. امنیتی که ما از پیوند های عاطفی مان احساس می کنیم، می تواند ما را آزاد کند تا یاد بگیریم از فرصت هایمان استفاده کنیم یا اینکه می تواند سطح ما را پایین آورد و ما را گرفتار کند. جامعه ما، رسانه ها، القائات دین مذهبی، باورهای ما در خصوص پیوند ازدواج را شکل می دهند. ما به همسرمان به عنوان نیمه بهترمان اشاره می کنیم. به ترانه هایی گوش می دهیم که تملک یا تسخیر را با شکوه جلوه می دهنده: (( تو به من تعلق داری)). هنرپیشه های محبوب متن ترانه هایی را می نویسند که این باور را تقویت می کند:(( ما با جامعه ای آمیخته شده ایم که اصرار دارد معشوق ما برای بقاء ما به اندازه قلب و شش حیاتی است.))
نسخه سفر پیدایش انجیل، اولین رابطه بین زن و مرد را پیش از خلق توصیف می کند. که در آن مرد مسئول خلق اولین زن است.:(( وقتی مرد خواب بود، خدا یکی از دنده های او را در آورده و جای آن را با گوشت پر کرد. نه تنها این تصور ، درک ما از اینکه رحم مادر چگونه کار می کند را تغییر می دهد، بلکه به ما می گوید زن و مرد آنقدر جدانشدنی هستند که چسبیدن به یکدیگر یک خطا نیست، بلکه یک وظیفه است. سوگند های ازدواج ما همان نوع دلبستگی چسبنده با محکومیت هایی همچون (( تا اینکه مرگ ما را از هم جدا کند)) و (( مرد نباید از همسرش جدا شود)) را تقویت می کند.
فرهنگ ما، ما را در یک جهان دو بعدی انتظارات گرفتار کرده است، از طرفی به ما آموزش می دهد که باور کنیم شخصی که شوهر یا همسر می نامیم به ما تعلق دارد: (شوهر من)، (زن من). چیزی ارزشمند تر، اما نه چیزی متفاوت از سایر دارایی های ما :(( گربه من )) (( سگ من )). حتی بد تر، این تصور های تک بعدی درباره همسرمان ویژگی یک تابلوی نقاشی را به خود می گیرند: ایستا، بدون هیچ تغییری در خصوص اینکه این اشکال با یکدیگر ارتباط برقرار می کنند. ما در رابطه زناشویی مان انتظار ثبات داریم. بر این باور هستیم که چیز ها باید همانگونه که هستند باقی بمانند و اینکه همسرمان باید تا ابد ما را دوست داشته باشد. هرگز به ما خیانت نکند. هرگز ما را ترک نکند. اصرار ما بر ماندگاری یا ثبات یکی از چالش های بزرگی است که ما با آنها روبرو هستیم، چرا که تغییر قانون طبیعت است.
ما در دنیایی دائما در حال تغییر زندگی می کنیم، ما چند ساعت بعد از آخرین وعده غذایی به شدت گرسنه می شویم . هم چنین با دلبستگی ها و انتظار هایمان از این دلبستگی ها آمیخته می شویم. انتظار داریم بچه هایمان بعد از ما بمیرند. ما اگر نتوانیم والدین مان را زنده و سالم نگهداریم، زمانیکه آنها دیگر توانایی مراقبت از خودشان را ندارند، احساس گناه می کنیم. اگر نتوانیم تا آخر عمر در رابطه زناشویی بمانیم، خود را یک شکست خورده می دانیم. آمیختگی با انتظار ها و دلبستگی هایمان زمانی تهدیدی برای احساس شادی ما هستند که واقعیت از هماهنگی با آنچه انتظار داریم سر باز می زند.
جهان بدون دلبستگی های چسبنده
اگر روزی در دنیایی از خواب بیدار شوید که در آن همسر سابق تان یه شما تعلق ندارد، چه اتفاقی می افتد؟ حال اگر در کودکی به شما می آموختند که هیچکس به شما تعلق ندارد چه اتفاقی می افتاد؟ هیچکس، نه بچه هایتان و نه همسرتان. اگر مراسم عروسی تان با این هدف استفاده می شد که این ایده را تقویت کند که هیچکس روی این کره خاکی به عنوان (( یک روح در دو بدن)) وجود ندارد، حتی برای شما، چه اتفاقی می افتاد؟ در این صورت، واقعیت با افکارتان همراستا می شد و شما به این تشخیص می رسیدید که دلبستگی اگرچه مانند هر تابلوی نقاشی در یک موزه جذاب است، فقط می تواند بخشی از چشم انداز بزرگ تر را به شما نشان دهد و اگر شما انتخاب کنید که تا آخر عمر به یک تابلوی زیبای گالری خیره شوید، بدانید شما انتخاب کرده اید که فرصت لذت بردن از سایر آثار هنری همچوم مجسمه ها، دست سازه های باستانی، جواهر های نفیس و سنگ های معدنی زیبا را از دست بدهید.
قبل از آنکه به دنیا بیایید، از طریق مایع آمنیوتیک نفس می کشیدید. بعد از تولد نمی توانستید در آب نفس بکشید، بنابراین بند ناف بریده شد. داخل رحم مادر هیچ گزینه دیگری وجود نداشت، تنها چیزی که وجود داشت آرامش از طریق دلبستگی مطلق بود. وقتی به دنیا آمدید تغییر کردید تا بتوانید خارج از رحم مادر به زندگی ادامه دهید. در نهایت، شما یاد گرفتید راه بروید و غذا را در دهانتان بگذارید. طبیعت ما را به گونه ای خلق کرده است تا مستقل شده و از هر گونه دلبستگی چسبنده آزاد باشیم. زندگی ما بسته به توانایی سازگاری ما دارد. اولین رابطه مان به گونه ای طراحی شده است که ما را مستقل کند.
آیا همه مطالب بالا به این معناست که نمی توانید یک رابطه ی طولانی مدت داشته باشید، صرفا به این خاطر که چنین رابطه ای نماینده یک دلبستگی است؟ البته که این طور نیست. انسان ها و حیوان ها می توانند در طول عمرشان پیوند عاطفی برقرار کنند. ما انسان ها در بالای زنجیره غذایی قرار داریم، نه تنها از لحاظ توانایی بقا بلکه از لحاظ توانایی مان در عشق ورزیدن عمیق. این حالت نمی تواند اشتباه طبیعت باشد. همراه با عشق، دلبستگی می آید، احساس ارتباط داشتن و میل به چسبیدن به افراد و چیزهایی که برای ما ارزشمند هستند. اما وقتی ما با این میل چسبیدن در هم می آمیزیم، چیزی که به قیمت از دست رفتن انعطاف پذیری روانی و سازگاری تمام می شود، این حالت باعث می شود از نیازهای خود و عزیزانمان غافل شویم.
اکنون وقت آن است، که بپرسیم آیا پیوند عاطفی طبیعی ما از یک عشق سالم به یک دلبستگی چسبنده تبدیل شده است؟
چه تفاوتی بین دلبستگی سالم و دلبستگی چسبنده وجود دارد؟
چسبیدن شامل موارد: (( تا زمانی که ترکم نکنی، دوستت دارم)). ((تا زمانیکه تو هم مرا دوست داشته باشی، دوستت دارم)) (( تا زمانیکه نیازم را یرآورده کنی دوستت دارم)).
دلبستگی چسبنده عشق است، اما عشقی همراه با تمرکز یک طرفه.
دلبستگی سالم انعطاف پذیر است.
مارتین بوبر، رابطه (( من-تو )) را به عنوان یک جایگزین عالی به چسبیدن توصیف کرد. او بر این باور بود که اگر من به تو به عنوان یک (( تو )) ( شخصی که قرار است به او احترام گذاشته شود و خواسته های شخصی خودش را دارد) عشق بورزم، در این صورت لازم نیست به تو به عنوان یک کمکی برای داشتن احساس شادی و خوشبختی وابسته باشم. من می توانم روی پای خودم بایستم و به تو هم این اجازه را بدهم که مستقل از من روی پای خودت بایستی. رابطه من و تو یک عشق آگاپه ای است، عشق خداگونه ای که ما پیش تر به عنوان عشق بی قید و شرط به آن اشاره کردیم، عشقی که بدون هیچ توقعی بذل و بخشش می شود.
عشق من، معشوقم را در یک موضع احترام قرار می دهد، آزاد، تا بتواند تصمیم های خودش را بگیرد، بدون توجه به اینکه آیا این تصمیم ها باعث آسایش و راحتی من می شوند یا خیر.
ما تنها به دنیا می آییم، تنها زندگی می کنیم و تنها می میریم. فقط از طریق عشق و دوستی است که می توانیم برای لحظه ای این توهم را خلق کنیم که تنها نیستیم.
تفاوتی بین خواستن متاهل ماندن و مجبور بودن به متاهل ماندن وجود دارد. این اجبار همان دلبستگی چسبنده است. این حالت شما را به یک نتیجه خاص معتاد می کند. وقتی بدین ترتیب گرفتار شوید، هیچ جایی برای رفتن ندارید، هیچ راهی وجود ندارد که چند قدم بزنید تا اطراف تان را نگاهی بیاندازید تا فرصت های جدید در دسترستان را ببینید.
دل بسته بودن به همسر سابق تان و احساس گم شدن بدون او، تقصیر شما نیست. شما سال ها شرطی شده بودید که ازدواج را از طریق یک قلمرو آگاهی ببینید:(( تا اینکه مرگ ما را از یکدیگر جدا کند. )) اما به محض اینکه متوجه شوید چگونه دلبستگی چسبنده تان باعث می شود گرفتار شوید، میل به نتیجه خاص برای رابطه زناشویی تان بیشتر شبیه یک غل و زنجیر خواهد بود تا یک ظرف پر از طلا.
در زندگی، تغییر، یک قانون است، نه یک استثتاء.
منبع: کتاب تصمیمی به نام طلاق، دکتر الین فاسیتر و جوزف فاستر.